مصاحبه اپرا وینفری با نلسون ماندلا (بخش دوم)



نويسندگان
جدیدترین مطالب

اپرا: باور کنید همین که الان در کنار شما نشسته ام و دارم با شما صحبت می کنم، خیلی برای من سخت است که این موضوع را باور کنم که این مردی که جلوی من نشسته است مردی است که بخش زیادی از عمرش را که سال ها می شود در یک زندانی بسیار کوچک گذرانده است که دارای ابعاد 7 در 9 فوتی بوده است. وقتی که سال ها بعد دوباره برگشتی تا آن زندان را دیدار کنی به نظرت کمی کوچک نمی آمد؟

ماندلا: چرا خوب البته وقتی که دوباره آن را دیدم به نظر دارای ابعاد بسیار کوچکی بود. ولی حقیقت این است که وقتی در آن زندگی می کردم و به عنوان یک زندانی نگه داشته می شدم دیگر به آن عادت کرده بودم. بنابراین در آن زمان به این اندازه برایم کوچک نبود. در آن زمان می توانستم تمام کارهایی را انجام دهم که یک زندانی می تواند انجام دهد. به عنوان مثال در آن زمان هر روز صبح به من این اجازه داده می شد که ورزش کنم و حتی بعد از ظهرها هم می توانستم ورزش کنم. ولی حقیقتش را بخواهید اگر از اعماق قلبم صحبت کنم به این فکر می کنم که حالا که بیرون از این زندان قرار گرفته ام؛ راستش را بخواهید واقعا نمی دانم که چگونه در آن شرایط سخت دوام آورده ام! آن محیط برای ما خیلی کوچک بود و به نظرم دوام آوردن در این شرایط برایم خیلی دشوار بود!

اپرا: بله البته در طول روز هم شما را مجبور می کردند که کارهای سخت انجام دهید. در حقیقت آن طور که من شنیده ام شما در طول روز مجبور بودید که کارهای اجباری را به عنوان زندانی انجام دهید. خوب البته این موضوع برای شما یک مزیت هم داشت به این دلیل که در آن زمانی که شما را مجبور می کردند تا کارهای سخت انجام دهید همچنین این توانایی را داشتید که با هم بندهای خودتان و افراد دیگری که در زندان زندگی می کردند صحبت کنید و من حدس می زنم که این یک نقطه قوت برایتان بوده است. ولی هنگامی که من به عنوان بازدیدکننده از این زندان بازدید می کردم، آن ها به من گفتند که شما را مجبور می کردند که از ساعت 4 بعد از ظهر به بعد در زندان های خودتان بروید و با هیچ کس صحبت نکنید آیا چنین چیزی درست بود؟

ماندلا: بله درست است ما از ساعت 4 بعد از ظهر به بعد دیگر حق نداشتیم تا با کسی صحبت کنیم و این موضوع برای ما یک نقطه تاریک بود. البته این قانون برای ما خیلی سخت بود و ما سعی می کردیم تا به هر شکلی که شده است این قانون را از بین ببریم.  در حقیقت افرادی که در آن زمان در زندان به عنوان زندانبان از ما نگهداری می کردند افرادی سخت گیر بودند ولی به این دلیل که ما با آن ها با احترام صحبت می کردیم بنابراین آن ها نیز به ما کمک می کردند. در حقیقت در بسیاری از موارد ما این شانس را داشتیم که خارج از برنامه ای که برایمان گذاشته بودند با دیگران صحبت کنیم. در حقیقت وقتی که آن دسته از زندانبانهایی که خیلی سخت گیر بودند می رفتند، به ما اجازه داده می شد تا با همدیگر صحبت کنیم. در حقیقت زندانبانهایی که ما با آن ها دوست شده بودیم به ما اجازه می دادند تا هر کاری بکنیم به جز این که درهای زندان هایمان را باز کنیم. بنابراین این داستان به آن شکلی هم که شما فکر می کنید سخت بنود. در حقیقت آن ها در بسیاری از موارد آزادی های عمل زیادی به ما می دادند و به ما کمک می کردند تا از این آزادی عمل ها استفاده کنیم و البته این کار را در زمانی انجام می دادند که دیگران رفته بودند. منظورم از دیگران افرادی هستند که بیشتری مسئولیت را در زندان ها بر عهده دارند. آن ها به ما اجازه می دادند تا با افرادی که در زندان های مقابلمان قرار گرفته اند صحبت کنیم. بنابراین در نتیجه می توان گفت که هرچقر که ما با این زندانبان ها برخورد بهتری داشتیم آن ها برای ما دوستان بهتر و بهتری می شدند.

 

اپرا: بنابراین تو باید به این موضوع اعتقاد داشته باشی که همه انسان ها دارای بخش های خوب زیادی هستند این طور نیست؟

ماندلا: بله دقیقا همان طوری است که شما می گویید. هیچ شکی وجود ندارد که در تمام انسان هایی که در کنار ما هستند و به طور کلی در تمام انسان های دنیا خوبی وجود دارد. بنابراین در صورتی که شما بتوانید به شیوه ای این خوبی هایی را که در آن ها وجود دارد بیدار کنید می توانید نتیجه های خوبی از برخورد کردن با آن ها بگیرید. به عبارت دیگر، شما می توانید خودتان تعیین کنید که می خواهید این انسان ها دوستان شما باشند یا این که با شما دشمنی کنند. همه این موضوعات بستگی به خود شما دارد. هیچ شکی وجود دارد که ما انسان ها این توانایی را داریم که این خوبی ها را که در انسان های دیگر به صورت ذاتی وجود دارد برانگیخته کنیم. برخی از ما انسان ها سعی می کنیم که به این موضوع بجنگیم به این دلیل که فکر می کنیم چنین چیزی وجود ندارد و انسان ها بد هستند این در صورتی است که همه انسان ها خوب هستند و ما باید سعی کنیم این خوبی را پیدا کنیم. حتی افرادی مانند ما که با آپارتاید جنگیدیم در حقیقت بسیاری از مردمی را که از ما متنفر بودند تغییر دادیم و آن ها را تبدیل به دوستان خودمان کردیم به این دلیل که آن ها متوجه شدند که ما به آن ها احترام می گذاریم و دوست داریم تا آن ها را به عنوان دوستان خودمان داشته باشیم.

اپرا: می دانی درک کردن این موضوع برای من خیلی سخت است که چگونه تو می توانی به افرادی احترام بگذاری که به تو ستم کرده اند؟ من این موضوع را درک نمی کنم! چگونه این کار را انجام داده ای؟

ماندلا: خوب می دانی داستان از این قرار است که تو باید سعی کنی تا این موضوع را به خوبی و به تمامی درک کنی که انسان ها همگی شبیه به هم هستند. در حقیقت نه خوبی خوبان به آن اندازه است که گفته اند و نه بدی بدان به آن اندازه است که گفته اند. تو باید سعی کنی تا این تفاوت میان آن ها را به خوبی درک کنی. ببین بگذار موضوع را به این شکل برای تو بیان کنم. در حقیقت انسان ها بیشتر توسط فرهنگ و سیاست کشوری که دارند تحت تاثیر قرار می گیرند و هیچ کدام از آن ها بد نیستند بلکه این سیاست است که بد است! به عنوان مثال، وقتی که در یک زندان مانند زندانی که من در آن بودم، یک فردی که به عنوان یک زندانبان کار می کند و یا حتی فردی که در آنجا به عنوان یک دفتردار مشغول به کار است نتواند به قوانینی که برای آن ها و همچنین برای زندانیان وجود دارد آن طور که باید و شاید احترام بگذارد، آن ها او را اخراج می کنند. همچنین آن دسته از زندانبانان و همچنین دفتردارانی که می خواهند وضعیت زندگی خودشان را ارتقا بدهند و کار بهتری در آن زندان پیدا کنند باید سعی کنند تا به تمامی از قوانین پیروی کنند در غیر این صورت با تقاضای ارتقای آن ها موافقت نمی شود. بنابراین همان طور که می دانید بسیاری از این افراد مجبور می شوند برای این که از کارشان اخراج نشوند و یا برای این که ارتقای کاری داشته باشند از قوانینی که در آنجا وجود دارد تبعیت کنند. بنابراین همان طور که می بینید در بسیاری از موارد افرادی که در آپارتایت و در این رژیم کار می کردند و تمام شغل ها را داشتند افرادی بودند که در اکثر موارد مجبور به انجام این کار شده اند. حتی ممکن است در بسیاری از موارد زندانبانانی که در زندان کار می کنند و یا افرادی که به عنوان دفتردار در آنجا کار می کنند اعتقادی به قوانینی که در زندان وجود دارد نداشته باشند ولی در نهایت این کار را انجام می دهند چون هیچ چاره ای ندارند.

 

اپرا: بله خیلی جالب است فکر کنم کم کم دارم درک می کنم که شما چگونه فکر می کنی! در حقیقت شما می گویید می توان نظر فردی را تغییر داد که یک سیاست خاصی را دنبال می کند صرفا به این دلیل که این فراد خودش سیاست نیست و در حقیقت دارد آن را اجرا می کند. این طور نیست؟

ماندلا: بله دقیقا همین طور است! ببین وقتی که ما در زندان بودیم، من خودم یک وکیل آموزش دیده بودم و هنگامی که افرادی که به عنوان زندانبان در آنجا کار می کردند کارهایی داشتند که نیاز به داشتن وکیل داشت من سعی می کردم تا این کارها را به آن ها یاد بدهم. در حقیقت من سعی می کردم تا به عنوان یک وکیل به آن ها کمک کنم تا کارشان بهتر انجام شود. به عنوان مثال در بسیاری از موارد این افراد نیاز به داشتن نظرات کارشناسی شده داشتند و من به آن ها کمک می کردم و به آن ها نظراتی را که می خواستند می دادم. همچنین در بسیاری از موارد نیز من سعی می کردم تا منابعی را برای مراجعه کردن به آن ها معرفی کنم که با مراجعه کردن به این منابع سعی کارشان راه بیفتد. حتی در بسیاری از موارد آن ها درگیر دعواهای مختلفی با دیگران می شدند که من به آن ها کمک می کردم تا درگیری ها و دعواهایشان را برطرف کنند. تمام این موضوعات باعث شد تا آن ها نسبت به من احساس خوبی پیدا کنند و در نتیجه کم کم با هم دوست شدیم. همین دوستی ما با آن ها باعث شد تا رابطه صمیمانه ای میان مان و آن ها ایجاد شود و آن ها توانستند به من کمک کنند تا در بسیاری از موارد قوانین زندان را تغییر دهم. به عنوان مثال آن ها کارهایی را برای من انجام می دادند که در شرایط معمولی غیر ممکن بود و زندانی های دیگر نمی توانستند این کارها را انجام دهند.

اپرا: چه جالب! شما در کتاب زندگینامه شخصی خودتان می گوییم که شما به این نتیجه رسیده اید که این توانایی را داریم که می توانید حریف خودتان را شکست بدهید بدون این که به او بی احترامی کرده باشید. چگونه یاد گرفته اید که این کار را انجام دهید؟

 

ماندلا: خوب می دانی حقیقت این است که همکاران من و افرادی که با من کار می کردند و در حزب من بودند، و حتی خودم من هم هرگز دوست نداشتیم تا با افرادی صحبت کنیم که قوانین آپارتایت را گذاشته بودند. حتی این موضوع وقتی که حزب ما به پیروزی رسید نیز ادامه پیدا کرده بود. در حقیقت حتی وقتی که ما برنده شده بودیم نیز این توانایی را نداشتیم. ولی حقیقت این است که برخی از ما کارهایی کردیم که باعث شد که با این افراد ارتباط برقرار کنیم. به عنوان مثال، هنگامی که سیاه پوست ها مجبور شدند تا جوهانسبورگ را ترک کنند و به خانه هایشان برگردند، یادم می آید که مردی نزد آن آمد و به من گفت: "کمکم کن من شغل خودم را از دست داده ام! من زن و بچه دارم که بچه هایم هم در مدرسه درس می خوانند و به من گفته اند که باید این شهر را ترک کنم و برگردم! آخر من چطور این کار را انجام دهم؟ من جایی برای برگشتن ندارم؟ باید چکار کنم؟ چه کاری از من ساخته است؟ راه من چیست؟ لطفا به من کمک کن!"

بنابراین من هم به عنوان یک وکیل می خواستم از این مرد دفاع کنم. بنابراین پیش مقاماتی که وجود داشتند رفتم و گفتم: "ببین من به عنوان یک انسان می خواهم با شما صحبت کنم و لطفا شما هم پاسخ من را به عنوان یک انسان بدهید! من می خواهم درباره مردی صحبت کنم که...." و داستان مرد مورد نظر را برای آن ها تعریف می کردم. و در بسیاری از موارد این افرادی که من به این شکل با آن ها صحبت می کردم به من کمک می کردند تا مشکل را حل کنم. به عنوان مثال به این مرد فرصتی چند ماهه می دادند تا کار پیدا کند. از این رو من به این نتیجه رسیدم که بسیاری از افرادی که حتی در این دولت آپارتایت کار می کردند خودشان به آن اعتقادی نداشتند و در حقیقت این سیاست بود که آن ها را وادار به انجام چنین کارهایی کرده بود.

در صورتی که شما بنشینید و با این افراد صحبت کنید به این نتیجه می رسید که بسیاری از آن ها حتی ممکن است خودشان هم اعتقادی به این قوانین نداشته باشند. در حقیقت ممکن است بسیاری از این افراد حتی بعد از مدت کوتاهی که به آن ها صحبت می کنید به خوبی قانع شوند که کاری که این دولت آپارتایت انجام می دهد اشتباه است. بنابراین در صورتی که خوب به این موضوع فکر کنید به این نتیجه می رسید که انجام دادن این کار می تواند حتی در بسیاری از موارد ناجی شما باشد. بسیاری از آن ها از ظلم ناراحت هستند و در صورتی که شما به این افراد در رابطه با ظلمی که به دیگران شده است صحبت می کنید آن ها هم مانند تمام انسان های دیگر دنیا که از ظلم ناراحت می شوند ناراحت می شوند و حتی ممکن است این ناراحتی آن ها باعث شود که شانسشان برای این که حتی داستان آپارتایت را از بین ببرند هم بیشتر شود. خیلی ساده است که این افراد را قانع کنید که این کشور تحت ظلم یک رژیم ظالمانه اداره می شود و این رژیم بسیاری از افراد را می کشد که به طور کلی بیگناه هستند. بنابراین من به این نتیجه رسیدم که بسیاری از این افراد در صورتی که شما به عنوان یک انسان با آن ها صحبت کنید می توانند تبدیل به افرادی شوند که نه تنها مخالف آپارتایت هستند بلکه حتی با رژیم و اندیشه های ما هم موافقت کنند.

 

اپرا: شما نوشته اید که هنگامی که یک پسربچه بوده اید، در آبادی که در آن بودید که ریش سفید وجود داشت که معمولا تمام افرادی که در آنجا بودند مشکلات مختلف خودشان را پیش او می بردند و او این مشکلات را حل می کرد این طور نیست؟

ماندلا: بله و اتفاقا این موضوع باعث شد که من در طول زندگی خودم خیلی تحت تاثیر قرار بگیرم. در حقیقت همین موضوع مرا به میزان زیادی تحت تاثیر خودش قرار داد. من به خوبی یاد گرفتم که صبر داشته باشم و سعی کنم تا با صبر زیاد به افرادی گوش دهم که درددل هایشان را برای من می گفتندو همچنین یاد گرفته بودم تا صبر کنم و با صبر زیاد درباره حرف هایی که قرار است به من بزنند گوش کنم. یاد گرفتم که گوش دادن از صحبت کردن خیلی بهتر است و شما برای این که بتوانید به خوبی گوش دهید باید سعی کنید تا در ابتدا یک صبر و تحمل را در خودتان ایجاد کنید. همچنین یاد گرفتم که نباید در این زمینه ها زود تصمیم گیری کرد و در صورتی که تصمیم گیری هایی که شما در این زمینه می کنید اشتباه است باید سعی کنید تا به سرعت آن ها را جبران کنید. یاد گرفتم که قضاوت کردن در رابطه با زندگی که دارند خیلی اشتباه است و بنابراین این کار را نباید انجام داد. من همچنین یاد گرفتم که ملت یکی از مهم ترین چیزهایی است که شما باید به عنوان یک انسانی که قرار است رهبری آن ها را بر عهده بگیرد به آن توجه کنید. من یاد گرفتم که تو باید به عنوان یک رهبر به تمام این ملت به خوبی احترام بگذاری و سعی کنی تا جایی که می توانی این موضوع را برای خودت مشخص کنی.

اپرا: خیلی برای من جالب است. شنیده ام که یک بار به تو پیشنهاد شده است که زندان را ترک کنی این طور نیست؟ در حقیقت شنیده ام که به تو پیشنهاد شده است که در صورتی که تو آپارتایت را به رسمیت بشناسی به تو اجازه خواهند داد که زندان را ترک کنی این طور نیست؟ و خیلی جالب تر برای من این است که تو قبول نکردی و ظاهرا ترجیح دادی که در زندان بمانی تا این که زندان را ترک کنی این طور نیست؟ این موضوع برای من خیلی جالب است! آیا اعتقاد داشتی که این روش یک روش مناسب است؟ آیا تو فکر می کردی که با این کارت می توانی به مردم بیشتر کمک کنی؟ چرا این کار را کردی و داستان چه بود؟

ماندلا: خوب می دانی حقیقت این است که روزی به من گفتند که تو آزاد می شوی در صورتی که اعمال خشونت آمیز را ترک کنی! و من گفتم نه! البته نباید در این زمینه به اشتباه بیفتید. من به هیچ عنوان با انجام دادن کارهای خشونت آمیز موافق نیستم ولی می دانی در آن زمان و با توجه به جنگی که با آن ها داشتم فکر می کردم که این کار بهترین کاری است که می توان انجام داد. در حقیقت من در پاسخ به این افرادی که به من پیشنهاد داده بودند که خشونت را ترک کن گفتم: "ببینید من خشونت را آغاز کردم و خودم هم آن را ادامه می دهم به این دلیل که در حقیقت خشونتی که ما ایجاد کرده ایم برای ما به نوعی یک دفاع است و بنابراین این روش ماست برای این که ما فعالیت های سیاسی را علیه افرادی انجام دهیم که ستمگر هستند تا به این شیوه بتوانیم ظالم را شکست دهیم. همچنین یکی دیگر از دلایلی که من نخواستم زندان را ترک کنم این بود که من دوست نداشتم تا افرادی را که به عنوان دوستانم در این زندان می شناختم که می توانستند به من کمک زیادی بکنند ترک کنم. من تمام تلاشم را می کردم که با تمام انرژی که داشتم با این رژیم دیکتاتور جانی که انسان های بی گناه را می کشت و بسیار ظالم بود مقابله کنم.

 

اپرا: خیلی جالب است که تو نسبت به افرادی که در کنارت زندگی می کرده اند احساس بسیار خوبی داشتی. در حقیقت من در جایی خوانده ام که تو هرگز به خودت در زندان این اجازه را نمی دادی که با تو نسبت به افراد دیگری که در زندان با تو بوده اند برخورد بهتری بشود به این دلیل که تو خودت و افرادی را که با آن ها کار می کردی شبیه به هم می دیدی و فکر می کردی که کار رهبری یک کار اشتراکی است که تو به همراه این افراد انجام می دهی این طور نیست؟

ماندلا: چرا دقیقا همین طور است! مردم ما که در خارج از زندان بوده اند نیز می توانند در این رهبری و رهبر بودن نقش داشته باشند. در حقیقت من به عنوان یک رهبر باید به این موضوع توجه داشته باشم که رهبر بودن نباید صرفا به یک انسان و یا یک شخص مخصوصی محدود شود بلکه تمام انسان ها می توانند رهبر باشند. بنابراین من هرگز خودم را به عنوان یک رهبر از افرادی که در کنارم هستند و یا حتی افرادی که مردمم محسوب می شوند جدا نکرده امو! من احساس می کنم در صورتی که من خودم را به صورت مستقل یک رهبر بدانم در حقیقت به تمام این افراد خیانت کرده ام به این دلیل که همه این افراد باید در رهبر بودن سهم داشته باشند.

اپرا: خیلی جالب است پس شما تماما بردارهایی بودید که همراه با هم و به صورت دوش به دوش به زندان رفته اید! این در صورتی است که ما تنها درباره شما شنیده ایم! ما درباره افرادی که در کنار شما بوده اند چیزی نشنیده ایم! هرگز نشنیده ایم که چیزی به نام "گروه ماندلا" وجود داشته است! چرا این طور است؟

ماندلا: خوب می دانی حقیقت این است که ما همگی با هم به زندان رفته بودیم ولی در حقیقت حتی بسیاری از این افراد از من هم بهتر بوده اند! ببینید واقعا ممکن است شما فکر کنید که این حرف از خود کم بینی من است و یا حتی ممکن است فکر کنید من می خواهم به افراد دیگری که هم گروه خودم هستم اعتماد به نفس بدهم و یا می خواهم ارزش این افراد را بالاتر ببرم ولی حقیقت کلی این است که این انسان ها حقیقتا در بسیاری از موارد از من باهوشتر بوده اند! در حقیقت من فکر می کنم برخی از این مردانی که در گروه من بوده اند هم از نظر هوشی از من بهتر بوده اند و هم این که توانایی جنگندگی بسیار بیشتری نسبت به من داشته اند! حتی دیدگاه هایی که نسبت به آزادی هم داشتند نسبت به من بسیار بهتر بود.

 

اپرا: شما در سال 1986 شروع کردید به مذاکره کردن با آن ها. مذاکراتی که کم کم باعث شد تا شما از زندان آزاد شوید این طور نیست؟ آیا در آن زمان شما به این اندازه امید داشتید که آزاد شوید؟ آیا در آن زمان فکر می کردید که ممکن است یک روز علاوه بر این که آزاد می شوید تبدیل به رییس جمهور کشور آفریقای جنوبی شوید؟ آیا انتظار این همه موفقیت را که بعد از این که از زندان آزاد شدید به سراغتان آمده بود داشتید؟

ماندلا: خوب البته همیشه می دانستم که یک روزی بالاخره از زندان آزاد می شوم چون همیشه بر این باور بوده و هستم که ظلم و ظالم هرگز نمی مانند و ظالم هرگز نمی تواند تا ابد به ستم ادامه دهد. تنها چیزی که نمی دانستم این بود که زمان آزادی من چه زمانی خواهم بود! حتی من یادم می آید که یکی از افرادی که در آن زمان به عنوان زندانبان کار می کرد نزد ما آمد و به ما گفت: "نامتان را بگویید و بگویید از چه مکان هایی آمده اید د همچنین بگویید که دقیقا قرار است بعد از این که آزاد شوید کجا بروید!" حتی در بسیاری از موارد زندانبان ها به ما می گفتند که ما نمی توانیم شما را تا ابد در اینجا نگه داریم به این دلیل که "تمام دنیا پافشاری می کند که شما آزاد شوید!"

البته دورانی که ما در آن زمان در زندان می گذراندیم دورانی بود که در بسیاری از موارد با خودش ناامیدی هایی داشت و در بسیاری از موارد هم برای ما امیدواری هایی ایجاد می کرد. به عنوان مثال دوران هایی داشتیم که آپارتایت سخت نیروهایی را که در بیرون از زندان بودند و به مبارزه می پرداختند را سرکوب می کرد. این روزها برای ما روزهای بدی بود به این دلیل که ما انتظار نداشتیم که چنین شود و با این سرکوبی امید ما کم می شد. همچنین در برخی از دوران ها هم مشاهده می کردیم که نیروهایی که همراه ما بودند و در بیرون از زندان به مبارزه می پرداختند خیلی قوی می شدند و حتی در بسیاری از موارد می توانستند ضربه هایی هم به آپارتایت بزنندو بنابراین در چنین مواردی می توانستیم انتظار داشته باشیم که امیدمان برای این که از این زندان آزاد شویم بیشتر شود. ولی در مجموع می توان گفت که روزهای پر از امیدی را پشت سر می گذاشتیم و انتظار داشتیم که این موضوع برایمان حل شود.

 

هنگامی که آقای دی کرک در سال 1990 (به طور دقیق در روز 10 فوریه سال 1990) مرا خواند، به من گفت: "ببین تصمیم گرفتم که فردا تو را آزاد کنم." او گفت: " خوب حالا که دیگر آزاد می شوی خواهش می کنم حداقل یک هفته صبر کن تا بعد از آن این خبر را به مردم بگوییم!" من هم به او پاسخ دادم: "به مجردی که من پایم را از درهای این زندان به بیرون بگذارم، شما دیگر هیچ نوع کنترلی بر روی من نخواهید داشت و بنابراین هیچ کاری نمی توانید بکنید و از من هم چیزی نمی توانید بخواهید. من از سال 1988 تا کنون در این زندان هستم و بنابراین دوست دارم تا با افرادی که در این محل هستم صحبت کنم و شما به هیچ عنوان نمی توانید مانع شوید که من این کار را انجام ندهم"

اپرا: 27 سال در زندان خیلی سخت است نه؟

ماندلا:بله ولی خوشبختانه وقتی آزاد شدیم هم من و هم دوستانم اطمینان داشتیم که کمیته بین المللی وجود دارد که ما را حمایت می کند.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 13 آبان 1400 ] [ 13:13 ] [ شکوهی ]

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشیو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: